مصعب بن عمیر با گروهی از مسلمانان مدینه که آرزوی دیـدار محمد(صلی الله علیه وآله) را داشتند آهنگ مکه نمود.
آنها هفتاد نفر از برجستگان قبائل اوس و خزرج بودند،آمدند تا در عقبه با پیغمبر(صلی الله علیه وآله) بیعت کنند وآن حضرت را باخود بمدینه آورند.
وقتی خبر آمدن مسلمانان مدینه به پیغمبر(صلی الله علیه و آله)رسید ایشان باعباس بن عبدالمطلب راجع به هجرت از مکه بمدینه مشورت نمود،عباس گفت باید این مردم را ببینم و بهمراه آن حضرت به عقبه آمد.
رسولخدا در آغاز،دین اسلام را بر آن جمعیت عرضه داشت،گفتندما برای پذیرفتن این دین و بردن حضرتت به مدینه،اینجا آمده ایم.
عباس در این هنگام آغاز سخن کرده گفت لازم میدانم بشما برجستگان اوس و خزرج این حقیقت را گوشزد کنم.
شما در دل شب برای بیعت با محمد آمده اید،این بیعت تعهد نامحدودی برای شما می آورد و شما باید خود را برای همه چیز حاضر کنید،حتی برای جنگ سرخ و سیاه،ممکن است اموالتان در این راه از دست برود و یا اشراف قومتان کشته شوند،اگر تا این درجه حاضر به فداکاری هستید،محمدبسوی شهر شما حرکت خواهد کرد و اگر نمی توانید چنین تعهدی بکنید او نزد ما میماند و همانطوری که تا کنـون از وی دفاع کرده ایم باز هم دفاع می کنیم زیرا اگر او بر اثـر بیعت شما از نزد ما رفت وبشهر شما آمد و شما در مقابل شدائد و مشکلات،وی را تسلیم دشمن کنید ننگ این عمل همیشه بر دامن و شرافت شما باقی خواهد ماند.
انصار رسول الله گفتند ما همه چیز خود را در راه او میدهیم.
بعد از مسلمان شدن تمام افراد حاضر در مجلس براء بن معرور جلو آمد ودست پیغمبر را گرفت و گفت:
به خدایی که تو را بحق وراستی مبعوث کرده از تو همان حمایت را خواهیم کرد که از زنان و فرزندان خود میکنیم به خدا سوگند ما اهل جنگ ولایق برداشتن اسلحه هستیم واین صفت را از گذشتگان خود به ارث برده ایم.
ابوالهیثم مالک بن تیهان گفت:
ای رسول خدا تو باید بدانی که میان ما ویهود طناب هایی بسته شده وتعهداتی منعقد است،ما آنرا پاره میکنیم مبادا روزی که فائق آمدی ما را ترک گفته ونزد قوم خود برگردی.
پیغمبر(صلی الله علیه وآله) لبخندی زد وفرمود:
خـون شما خـون من خواهد بود و خانـواده ی شما خانـواده من.شما از من هستید و من از شمایم.با هر کس شما جنگ داشته باشید من در جنگم و با هر کس صلح کنید من نیز در صلح باشم.
مجلس آن شب بعد از سخنان پیغمبر پایان یافت ولی هنوز متفرق نشده بودندکه ناگهان صدای بلندی از جای نامعلومی سرداد و می گفت ای اهل منی محمد و اصحابش عهد و قرارداد با هم میگذارندکه برضدشما بجنگند.آن حضرت فرمود هراس نکنید این صدای ابلیس دشمن خداست.
سعدبن عباده انصاری گفت:
ای رسول خدا سوگند به خدایی که تـو را بحق فرستاد ما از این چیزها بیم نداریم و اگر اجازه دهی هم اکنون با شمشیـرهای خود به دشمن حمله می بریم.رسول الله(صلی الله علیه وآله) فرمودند هنوز مأمور به جنگ نشده ایم وبه خانه های خود بازگردید.